2001 Arash وبلاگ اجتماعی ( خبری ، آموزشی ، سرگرمی )
|
||
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 ارديبهشت 1398برچسب:وبلاگ تکخال,
توسط Arash Rastkerdar
مرد قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند . عذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 20 فروردين 1394برچسب:داستان های کوتاه,
توسط Arash Rastkerdar
حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه. نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:سخنان پندآمیز,
توسط Arash Rastkerdar
همسر يکي از فرماندههانِ پاسگاه، که به تازگي ازدواج کرده، و چندين ماه از زندگيشان، دور از شهر و بستگان، در منطقهی خدمتِ همسرش ميگذشت، بدجوري دلتنگِ خانوادهی پدرياش شده بود. >>و نامه را در پوشهی مکاتباتِ همسرش ميگذارد. چند وقت بعد، جوابِ نامه، به اين مضمون، به دستاش رسید: نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,
توسط Arash Rastkerdar
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچ کدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه گر شاهین را نزد او بیاورند. درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟» کشاورز که ترسیده بود گفت: «سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.» گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخههای زیر پایمان را ببریم (البته شاخههای زیر پای خودمان نه زیر پای دیگران!) چقدر به شاخههای زیر پایتان وابسته هستید؟ آیا تواناییها و استعدادهایتان را میشناسید؟ آیا ریسک میکنید؟ آیا کارمندان خود را میشناسید؟ آیا تلاش میکنید استعدادهای آنان شکوفا شود؟ یا به خاطر ترس از پریدن و پرواز، آنان را به شاخههایی از سازمان وابسته میکنید؟ آیا بهتر نیست کارکنانتان توانمند و چالاک باشند در عین حال جَلد سازمان؟ آیا نقاط قوت و استعدادهای سازمان خود را میدانید؟ آیا به استقبال تهدیدها میروید یا همواره به شکلی محافظهکارانه به حفظ وضع موجود میاندیشید؟ در رویارویی با تهدیدها و مشکلات است که سازمان میتواند استعدادها و تواناییهای خود را بروز داده و توسعه دهد.
نوشته شده در تاريخ شنبه 14 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,
توسط Arash Rastkerdar
مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کرد. با خوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد. رئیسش که یک شیر بود، ازاینکه می دید مورچه می تواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود بنابر این بدین منظور سوسکی را که تجربه بسیار بالایی در سرپرستی داشت و به نوشتن گزارشات عالی شهره بود، استخدام کرد.
اولین تصمیم سوسک راه اندازی دستگاه ثبت ساعت ورود و خروج بود. او همچنین برای نوشتن و تایپ گزارشاتش به کمک یک منشی نیاز داشت، عنکبوتی هم مدیریت بایگانی و تماسهای تلفنی را بر عهده گرفت. شیر از گزارشات سوسک لذت می برد و از او خواست که نمودارهایی که نرخ تولید را توصیف می کند تهیه نموده که با آن بشود روندها را تجزیه تحلیل کند. او می توانست از این نمودارها در گزارشاتی که به هیات مدیره می داد استفاده کند.
بنابراین سوسک مجبور شد که کامپیوتر جدیدی به همراه یک دستگاه پرینت لیزری بخرد او از یک مگس برای مدیریت واحد تکنولوژی اطلاعات استفاده کرد. مورچه که زمانی بسیار بهره ور و راحت بود، از این حد افراطی کاغذ بازی و جلساتی که بیشترین وقتش را هدر می داد متنفر بود. شیر به این نتیجه رسید که زمان آن فرا رسیده که شخصی را به عنوان مسئول واحدی که مورچه در آن کار می کرد معرفی کند. این سمت به جیر جیرک داده شد. اولین تصمیم او هم خرید یک فرش و نیز یک صندلی ارگونومیک برای دفترش بود این مسئول جدید یعنی جیر جیرک هم به یک عدد کامپیوتر و یک دستیار شخصی که از واحد قبلی اش آورده بود، به منظور کمک به برنامه بهینه سازی استراتژیک کنترل کارها و بودجه نیاز پیدا کرد.
اکنون واحدی که مورچه در آن کار می کرد به مکان غمگینی تبدیل شده بود که دیگر هیچ کسی در آن جا نمی خندید و همه ناراحت بودند. در این زمان بود که جیر جیرک، رئیس یعنی شیر را متقاعد کرد که نیاز مبرم به شروع یک مطالعه سنجش شرایط محیطی وجود دارد.
با مرور هزینه هایی که برای اداره واحد مورچه می شد، شیر فهمید که بهره وری بسیار کمتر از گذشته شده است. بنابراین او جغد که مشاوری شناخته شده و معتبر بود را برای ممیزی و پیشنهاد راه حل اصلاحی استخدام نمود. جغد سه ماه را در آن واحد گذراند و با یک گزارش حجیم چند جلدی باز آمد، نتیجه نهایی این بود: تعداد کارکنان زیاد است.
حدس می زنید اولین کسی که شیر اخراج کرد چه کسی بود؟ مسلماً مورچه؛ چون او عدم انگیزه اش را نشان داده و نگرش منفی داشت! نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:داستان کوتاه,
توسط Arash Rastkerdar
|
|
|
اين وبلاگ شخصي بوده و به هيچ ارگان يا سازماني وابسته نمي باشد : آرش راست کردار |